صليب بر روی دوش محکوم قرار گرفته بود.... تکه الواری به وزن بين 34 الی 57 کيلو گرم.
اين چوب بر پشت گردن او نهاده شده بود و دستان قربانی را در راستای اين چوب به محکمی بسته بودند
بعلت کشيدگی دستانش در امتداد اين تکه چوب شانه های او بسمت يکديگر خم شده بود .
اين محکوم همان عيسی مسيح بود .و براستی که او همه اين ماجرا راقبلا با جزئياتش در قالب داستان شبان و گوسفند گمشده پيش بينی کرده بود . و اکنون بره آرام بر روی شانه های او آراميده بود .
تصور او با صورتی آکنده از گل و لجن و تلاشش برای نجات بره هول انگيز است.تصليب ، برای خود نيز تجربه عجيبی بود . او می بايست تمام تلاشش را می کرد و مانند يک گناهکار مصلوب می گشت.
اين تصوير ظاهری از زمانی بود که عيسی به سمت مصلوبگاهش برده می شد .
او قطعاً می دانست صليب سمبلی از ما و زحمت و سختی او برای يافتن گوسفند گمشده است.
و در هر گام به بسوی مصلوبگاه ،دشمنان يهوه ، هر جا که پادشاه برگزيده خدا قدم می گذاشت او را مسخره می کردند.(مزمور89 آيه 51 ). در واقع همين باعث می گرديد که او يک پادشاه واقعی و بی چون و چرا باشد و آنچه بر روی دوش او بود سمبلی از مسئوليتش در قبال اين پادشاهی بود .(اشعيا 9 آيه 6)
و چنانچه ما هم با او در اين رنج شريک با او باشيم درآينده پادشاهی او نيزسهيم خواهيم بود .
او برگشت و با زنانی که آنجا بودند سخن گفت ، او کاملا آگاه بود که رنج او بر صليب برای رهايي ديگران کاملا ضروری است.او حتی به پيلاطوس که دستور تصليبش را داده بود می انديشيد،به دزدانی که در کنارش بر صليب بودند، به سربازانی که او را مسخره می کردند،به مادرش ، به يوحنا و به تمام زنانی که برای او می گريستند و اشک می ريختند و ....
او به آنان گفت که اورشليم بخاطر اين گناه نابود خواهد شد .و در سال 70 پس از ميلاد اين اتفاق افتاد.
در فليپيان باب 2 آيه 2 الی 4 به اين نکته اشاره می شود که معنای صليب اين است که حتی در زمان سختی با تمام وجود به ديگران توجه کامل داشته باشيم.
عيسی مسيح مطمئنا از پيشگويی ارميای نبی (باب 9 آيه 20 ) در مورد شيون و زاری زنان در هنگام نابودی و قتل عام اورشليم اطلاع داشت آن زنان نيز محکوم شده بودند ولی عيسی با آنان سخن گفت.آن زنان برای او می گريستند بدون اينکه به تعاليم او توجه کنند و عيسی تلاشش را می کرد که ذهنيت آنها را به تعاليمش جلب کند،نه به آنچه بر وی واقع می شود .هنگامی که او را با شلاق می زدند او به زنان می گفت اورشليم را ترک کنند و البته کسی به گفته فردی در شرايط همانند او که توسط سربازان دستگير شده توجه نخواهد نمی کرد و عيسی نيز اين مطلب را می دانست.
و حتی احتمالا آن زنان هم از بنا به طبيعت انسانيشان زياد از گفته های عيسی خوششان نيامد.
ولی برخی ازدختران جوان،که پس از 40 سال يعنی در سال 70 ميلادی زنده بودند به چشم خود ويرانی اورشليم را ديدند و باز هم گريستند امااين بار نه برای او بلکه برای آنچه که عملا بر خودشان واقع شد .
«اگر اين چيزها برای درخت سبز اتفاق می افتد چقدر بدتر آن برای چوب خشگ اتفاق خواهد افتاد؟»
در عهد عتيق در حزقيال باب 17 آيه 24 ، ارميا باب 11 آيه 16 ، 19 مزمور يک وارميا باب 17 آيه 8-5
به موضوع فوق اشاره شده است.در واقع عيسی در صحبت خود با زنان هم به اين موضوع می پردازد در کتاب هوشع باب 10 آيه 8 هم به مطلب پرداخته شده است.
و براستی اگر با او که شاخه سبز و زنده بود، چنين کردند با چوب های خشگ و مرده يعنی اسرائيل چه خواهند کرد.
توجه عيِسی مسيح همواره به ديگران بود و هيچگاه به خود نمی انديشيد.
بدون در گير شدن در موقعيت واقعی تجربه ای حاصل نمی گردد.و عيسی مسيح در اين تجربه قرار گرفت که حتی در رنج فراوان خود يک لحظه از توجه روحانی به ديگران باز نيستاد.انديشه او مملو از کلام خداوند بود و او همواره بدرستی به عهد قديم و آنچه در مورد او پيشگويی شده بود اشاره می کرد.
آگاهی کامل از کلام خدا و رابطه بسيار خاص او با خدا از او شخصيتی بی نظير ساخته است.